ن والقلم و ما یسطرون



آخر سال پر حادثه و پر اتفاق و پر خرجی رو از جهات گوناگون میگذرونم.

برای اینکه وا ندم و نگرانی هام رو به خانواده منتقل نکنم و بتونم نگرانی های جدی همسرم رو هم به آرامش تبدیل کنم نیاز به نورانیت و توکل بیشتری دارم.

التماس دعا از همه کسانی که اینجا  رو میخونن.


از جدی ترین امتحان 5 سال اخیرم این بود که تقریبا هر روز یه کارفرمای میلیاردی که دو سال کوچکتر از خودم هست تقریبا در خسته ترین ساعات روزم کنارم مینشینه و با هم روی نقشه ها کار میکنیم.
بخش اصلی سختی کار من اینه که ایشون زیبایی شناسی اش شکل نگرفته و نگاهش نگاهی حرفه ای نیست. اما چون  صاحب کارخونه (پسر ارشد صاحب کارخونه هست) هست 95 در صد باید نظرات ایشون اعمال بشه بعد چون روحیه حساسی هم داره هر 30 ثانیه از من میپرسه خوبه؟ و اگر من بگم نه اونقدر استدلالهای غیر حرفه ای میاره تا من بگم:" آره. الان که فکر میکنم میبینم همین خوبه" یا وقتی که نمیگم خوبه، میگه ولی من اینطوری بیشتر دوست دارم. بعد من میگم خب خوبه. بریم بقیه کار رو انجام بدیم.
و سخت تر از این بخشش اینه که ایشون وسواس زیادی دارن در رنگ گذاری و تصمیم گیری برای رنگها و طرح ها، گاهی ساعت ها در تردید به سر میبرن. و. هی میپرسه کدوم بهتره؟. هی شک میکنه.


من توی این پنج سال خیلی صبر کردم. اینکه کل زیبایی شناسی ام رو گذاشتم دم کوزه و هر چی اون گفت تایید کردم تا وسواس و تردیدش گل نکنه و باز کارهای من تلنبار نشه یه داغه.
اینکه دیگه تحملم برای مدارا باهاش داره تموم میشه داغ دیگریست.
البته صبر و تدبیرم توی این پنج سال داره یه ثمراتی میده. فکر میکنم نهایتا یه سال دیگه از این امتحان عبور کنم.
 خدایا صبر من رو در  راستای خودت قرار بده.


خیلی جلوی خودم رو گرفتم که این رو نگم. اما کم شدن تحملم برای این شرایط منو به اینجا رسوند که این سکوت رو بشکنم تا درونم تیره نشه.

حکومتی که بعد از ظهور شکل میگیره حکومت و حاکمیت مستضعفان هست.


مستضعف ، انسانِ عوامِ ضعیف نیست. 


مستضعف انسان بسیار توانمند و عالمی هست که به ضعف کشیده شده. ضعیف شمرده شده. به زاویه رانده شده.

الیوم امام مستضعفین،حضرت بقیةالله بیش از همه به ضعف کشیده شده.

حکومت مستضعفین به معنای حکومت عوام و فقرای مادی بیسواد نیست.

بلکه حکومت و حاکمیت کسانی هست که اقیانوس علم و معرفتن اما جهل اجتماع اونها رو به زاویه رونده.

مستضعف رو در لغت نامه دهخدا جستجو کنید. مطلقا انسان ضعیف منظور نیست. بلکه انسانهای توانمندِ به ضعف کشیده شده منظور هستن


ماه فروزنده چون پنهان شود

شب پره بازیگر میدان شود


جوانی (حدودا 35 ساله) در دانشگاه در نهاد رهبری داشتیم
ایشون خیلی خوش برخورد بودن. مثلا برای من اینطور بود که اغلب وقتی منو توی محیط دانشگاه میدید دست میداد (دستها رو میفشرد. کاری که من خیلی دوست دارم) آغوش باز میکرد. خودش رو به من میچسبوند. بهم میگفت بیا بریم یه چایی با هم بخوریم. یا اگر چیزی دستش بود حتما ازم میخواست ازش قبول کنم و بخورم.
خیلی خاص بود. البته با همه اینقدر گرم نمی گرفت.
از قضا ایشون بسیار زیبا بودن. طوری که توی دانشگاه معروف بودن به یوزارسیف.

الان که نگاه میکنم به ایشون با خودم میگم چقدر کار این بنده خدا توی اون دانشگاه هنر با اون وضع روابط سخت بود. چون چهره زیباش موجب میشد دخترها هم خیلی بهش توجه کنن. میدیدم.
ولی واقعا جوان پاکی بود. خیلی دوست دارم ببینمش. اما گویا از اون دانشگاه رفته.

چقدر برخی از نعمات برای برخی ها موجب مراقبه ی شدید میشه. ذره ای از اون لبخندها و خوش خلقی رو اگر با خیلی از اون خانمها داشت فکر کنم نصف خانمهای دانشکده عاشقش میشدن. واقعا برخی نعمات برای بعضیها چقدر مراقبه شدید رو میطلبه.
اگر مثل منی یه مقدار با خانمها گرم میگرفتم شاید اتفاقی نمی افتاد اما ایشون خیلی می بایست مراقبه کنن. تازه ذاتا انسان خوش خلق و خوش مشربی هم بودن. و می بایستی محل رجوع بسیاری از خانمها هم باشن طبق مسئولیتشون.

ما هم نعماتی بهمون داده شده. چقدر نعمات برامون مراقبه آوردن؟!!!
جز شرمندگی چیزی ندارم. 

منبع این داستان رو نمیدونم اما چون پای منبر بزرگواری شنیدم و به حساسیت ایشان رو سند داشتن سخن آگاهم داستان رو نقل میکنم. البته نقل به مضمون.


یکی از اعراب در دوران غربت پیغمبر (گویا 13 سال مکه بوده) خدمت و کمکی به پیامبر کردن. بعد از اینکه پیامبر به قدرت و حکومت رسیدن اومدن نزد آقا و عرضه داشتن: من اون موقع به شما خدمتی کردم. حالا که شما به قدرت رسیدید چگونه برایم جبران میکنید؟

آقا فرمودن: شما یک حاجت مستجاب پیش من دارید. هر چه باشه من خدمت شما تقدیم میکنم.

اون عرب مهلتی خواست تا فکر کند و بعد عرض حاجت کنه.

بعد از فکر کردن برگشت و عرضه داشت: آقا من میخوام در اون دنیا همنشین شما باشم

آقا نگاهشون کردن و فرمودن: خودت به این نتیجه رسیدی ؟

اون عرب عرضه داشتن: بله.

پیامبر (ص) فرمودن : باشه فقط باید کمکم بکنی. و دستورالعملی به ایشون دادن.


یک نکته اساسی در این داستان وجود داره

برای من عجیب بود که چطور میشه یک اعرابی ولو پاک با یک صاحب عصمت اون هم خاتم الانبیای دارای مقام ختمیت در آخرت همنشین بشه. آخه باید کشش اون مقام آقای ما رو داشته باشه یا نه؟

همینطور بی حساب و کتاب که نمیشه.

نمیشه که بگیم ما از سیمی که ظرفیت عبور دادن 50 وات برق رو داره 500 وات برق عبور میدیم ان شا الله مشکلی پیش نمیاد. خب این حرف اساس نداره. اون ان شا الله هم یک ان شا الله وهمی هست. لذا اینکه پیامبر به ایشون فرمودن باید کمکم کنی و دستورالعمل دادن یعنی تلاش کردن تا براشون ظرفیت سازی بکنن تا اون عرب بتونه ظرفیت همنشینی رو پیدا کنه.


اما نکته اش:

پیامبر از ایشون سوال کردن آیا خودت به این نتیجه رسیدی؟ یا خواست خودت بود؟

یعنی آیا این مطالبه از درون خودت جوشید؟

همش همینه بزرگواران. مهم طلبی هست که از درونمون بجوشه. اون طلب چقدر عمق و ریشه داره؟. تا حالا به طلب درونمون فکر کردیم؟. چقدر محکش زدیم؟. چقدرش وهم و خیال پردازی هست. چقدرش حقیقی؟

اگر طلبی صادقانه برای تعالی داشته باشیم که در اون طلب مستحکم و راسخ باشیم محاله تلاش بکنیم و بهش نرسیم. تمام عالم مامورن تا ما رو به طلب های صادقانه مون برسونن.


ببینیم طلبمون در سیر صعود تا کجاست؟. خوبه خلوتی داشته باشیم و تا طلب صادقانه مون رو تشخیص بدیم. کوفیان هم امام حسین (ع) رو طلب کرده بودن با دلهاشون هم طلب کردن اما صادقانه و عمیق نبود. شد آنچه شد


خوبه امشب ببینیم طلب صادقانه قلبمون چیه: خوش فرمودن اون بزرگوار : "هر چیز که در جستن آنی، آنی"

اگر یک عرب ساده هم باشیم اما طلب صادقانه مون همنشینی با پیامبر باشه تمام نظام تکوین مامور میشه تا ما رو برسونه. اتفاقات و سختی های مسیر همه معد هستن برای اون وصول. اصل طلب ما هست.


قدر نوشت:

وقتی ریختن در خونه مولامون امام علی علیه سلام برای اینکه آقاجانمون حکومتشون رو بدست بگیرن. آقا نگاهی به طلبهای صادقانه درونشون انداختن و فرمودن: اگر حضور انبوه شما و عهدی که خدا از ما گرفته نبود افسار خلافت رو روی دوشش مینداختم تا هر کجا خواست بره.(نقل به مضمون)

از این فرمایش آقا اینطور برداشت میکنم که آقا "طوع" نداشتن برای خلیفه شدن برای مردمی که "طلب" تعالی ندارن. و صرفا بر اساس اتمام حجت پذیرفتن. لذا حکومتشان چند سالی بیشتر دوام نداشت.

ما در دعای فرج میخوانیم "حتی تسکنه ارضک طوعا" این (طوع= رغبت) رو هم میشه به امام مرتبط کرد هم به امت.

امام وقتی طوع داره افسار حکومت بر ما رو به دستش بگیره که "طلب درونی" ما طلب کوتاه و پستی نباشه.

راستی طلبمون چیه؟. چرا منتظر ظهور هستیم؟. از آقا چی میخوایم؟.

چه خوش فرمود امام جان ما حضرت علی (ع) : خدا رحمت کند کسی رو که میدونه از کجا اومده و در کجا هست و به کجا میره (بازم نقل به مضمون :( _ "دیگه منو با همین نقص حافظه بپذیرید")

در واقع "طوع" امام برای اسکان در ارض به "طلب های صادقانه درون ما" برمیگرده.

برای تعالی طلب درون خودمون و تمام مردم مون امشب دعا کنیم.


راستش اصلا ناراحت نیستم که بگم نهج البلاغه رو اون هم فقط خطبه توحیدی (خطبه اول) رو حدود هفت سال پیش خوندم. راستش میخواستم خطب بعدی رو هم بخونم اما اونقدر این خطبه برام سکر آور بود که دوست داشتم برای سالها غرق این خطبه بشم تا.

شاید ظرفم خیلی کوچیک بود (باید گفت ظرف ما در مقابل ظرف حضرت امیر عدم است در برابر وجود) اما هفت ساله در حیرت این خطبه حضرت امیر علیه سلام هستم. تمام عرفای ما با اون وسعت نظرشون در توحید باید بیان اینجا خیمه بزنن. و البته بی راه نیست اگر بگم لاجرم اون حرفهای رفیع رو در باب توحید از دل همچین کلامهای نورانی ای بیرون کشیدن و خوشه چینی کردن.

شاید اگر از قبل از خوندن این خطبه غرق نگاه توحیدی عرفای اصیل اسلامی نبودم شکوه  و عظمت نگاه توحیدی حضرت امیر اینقدر برام جلوه نداشت. من هفت ساله در این خطبه موندم. من فقط خطبه توحیدی حضرت امیر علیه سلام رو خوندم. بقیه رو. نمیدونم فکر کنم نخوندم. البته چرا روخوانی کردم اما.

من هنوز در خطبه توحیدی بسر میبرم.

من هفت سال پیش. توی ماه رمضان. در پادگان ارتش در شهر شیراز. در کتابخانه پادگان. عظمت این خطبه برام جلوه کرد. دوست دارم در ماه رمضان امسال دوباره دست به دامن حضرت امیر بشم تا درک بیشتری از این خطبه نصیبم کنه.




خدایا تو خود شاهدی این خطبه چه دلی از من برد. اما.

به لاک پشت گفتن به کجا میروی؟

گفت به چین و ماچین.

گفتن: با این راه و روش تو؟

خدایا توقعمون زیاده. چون 14 معصوم داریم. چون اولیا الله ی داریم که حقیقتا در مسیر این معصومین هستن. چون شما خدای این پاکان هستید.

میشه طمع نکرد؟.



کاش میشد توی این ماه به جای نوشتن فقط بخونم و بشنوم و بخواهم و نگاه کنم و سکوت کنم.

توجه ما در نماز وقتی الهی میشه و به سمت الله میشه که توجهات ما در کل روز ما الهی بشه.

در واقع نوع توجهات ما در نماز انعکاسی هست از نوع توجهات ما در طول روز

توجهات در روزمره و اتفاقات و مشاهدات روزمره چطور باید الهی بشه؟

بد نیست روش فکر بشه. سوال بسیار جدی ای هست.



فقط این رو میدونم کسانی که در حین نماز به خودشون تکلف بار میکنن و در ذهنشون جنگی دارن برای اینکه توجه شون به سمت خدا بره بهره کافی از عقل ندارن. دچار اوهام هستن.


ی نوشت:
گاهی فکر میکنم یکی از مشقات اولیای الهی برای هدایت مردم این هست که بهشون بفهمونن:
همون قدر که ما برای اختیار شما احترام قائلیم شما هم برای اختیار خودتون احترام قائل باشید مختار یکی از اسماء الله هست. در وجود خودتون تعطیلش نکنید. تعطیل کنید تعطیل میشید.

عموم مردم (ناس)، وهما میل به دیکتاتوری دارن در عرصه حکومت، یعنی میگن هر جوری خواستی از پیش خودت تصمیم بگیر. هر غلطی خواستی بکنی بکن اما. 
اما یک شرط دارن. دنیای ما رو تامین کن. بعد برای خودت هر دیکتاتوری ای میخوای راه بنداز.
با خرد شدن عزت کنار میان. با تحقییر محترمانه ناموس کنار میان. با بی شرفی هم کنار میان. به شرطی که دنیاشون به خطر نیفته.
مثل غربی ها. دنیاشون تا حدودی تامین هست. اون مابقی براشون مهم نیست. لذا با دیکتاتوری آراسته شده (دموکراسی غربی) کنار میان. 
نکنه مردم ما هم به همین سمت برن.

مادربزرگی داشتم که تقریبا ده دوازده سال پیش به رحمت اله رفتن.
ایشون هر وقت میخواست بگه فلانی خیلی اهل تزویر و مردم فریبه میگفت:
نمیدونید فلانی چه دموکراتیه!!!.
در بینشون دموکرات فحش بود.
یعنی قربون شعور و بصیرتشون.


محبت ها و ارادت ها و تحویل گرفتنهایی که به خاطر امنیت شغلی و منافع شخصی هست حالم رو بهم میزنه.

چطور بعضی دخترها و پسرهایی که به خاطر زیبایی شون یا موقعیت اجتماعی شون یا موقعیت اقتصادیشون یا هر چیزی که باید توی این دنیا گذاشت و رفت بهشون محبت میکنن، اون محبت و توجه رو جدی میگیرن.

چطور بالا نمیارن؟!!!

حالم از بعضی از توجه ها بهم میخوره.

 


به گمونم قبلا از عموی همسرم تعریف کردم

توی اولین دیداری که باهاش داشتم به دلم نشست.

چقدر اولین ها موثر هستن. توی اولین دیدار وقتی پدر خانمم منو به برادرش معرفی کرد اون با خوشرویی به سمتم اومد و دو تا بازوهام رو گرفت و ماچی به پیشونی ام کرد و منو در آغوش گرفت و دوباره جدا شد و به چهره ام نگاه کرد. رو کرد به پدر خانمم و گفت چقدر چهره اش نورانیه :) (لازم نیست بگم در حال تعریف از خود نیستم دیگه. هدف چیز دیگریست)


لاجرم هر کس دیگه ای جای من بود ازش خوشش می اومد.

اما این مرد شصت و اندی ساله یه سپاهی بازنشسته هست و بسیار متشرع و اهل مراقبت و فوق العاده انرژی مثبت داره. طوری که فقط با چند جمله اش میتونه حالت رو زیر و رو کنه.

برای تعطیلات نوروز نتونستیم بریم خونه شون. بهش زنگ زدیم تا تلفنی احوال بپرسیم بعد از سلام و علیکی گرم بهم گفت: عمو جون یه کاری برام میکنی؟

گفتم در خدمتم.

گفت: برام دعای خاص کن. ویژه دعام کن.

منو میگی. میخواستم آب بشم. هیچی گفتم چشم. شما هم دعامون کنید.


همین تعامل و رو با خانمم داره. تازه گرمتر و صمیمی تر. خانمم خیلی دوستش داره.

مثلا توی همون صحبت تلفنی وقتی خانمم دعوتش کرد بیاد خونه مون . گفت: حتما میام عزیزم میام اونجا با هم بریم جاهای دیدنی اون شهر رو ببینیم. میام با هم میریم کلی میگردیم و خوش میگذره و .

خانمم چند روز پیش بهم میگفت خیلی دوست داشتم بابام هم مثل عمو با ما رفتار کنه. عمو خیلی مهربونه. همه خانواده ام به مراقبت های عمو خرده میگیرن و میگن زیادی مقیده اما من واقعا قبولش دارم.


خلاصه خیلی درد دل کرد.

اینها جادوی ایمانه. نه جادوی ارتباط.

من یقین دارم.


من چند سالی که اینجا هستم غالبا گوینده بودم نه شنونده. چه در نوشتن مطالبم. چه در پاسخ به نظرها. چه در نظر گذاشتن برای وبلاگها.

یعنی اینطور نبوده که به کسی رجوع کنم برای خلاء هام (شنیدن).

صادقانه میگم من این رفتار رو به حساب غرورم نمیذارم. آدم متکبر به معنای عامش نیستم.(اما خب نمی تونم دلیلم رو هم بگم.)

اما من هم مثل همه انسانها نیاز به شنیدن دارم. نیاز به ورودی دارم. این موجب شده بیش از اون که در این فضا مینویسم (مطلب و نظر)، همواره در حال گوش دادن سخنرانی هستم.(چند سالی هست که خیلی فرصت مطالعه کتاب ندارم.)

اما هیچ چیزی جای شنیدن در مقام گفتگو رو نمیگیره. 

برای همین از تمام لذتهای دنیا و چه بسا آخرت بزرگترین لذت برای من همنشینی و گفت و شنود با انسانهای مومن دارای سعه وجودی هست. چون تجربه کردمش. مزه اش زیر زبونم هست و هرگز فراموشش نمی کنم.

علاوه بر این اینجا در مقام گفتن هم نمیشه هر چیزی رو گفت. باید مراعات ذهنیت ها و . هم بشه.

دوست دارم برای نیمه شعبان برم جایی که بیشتر شنونده باشم. برم جایی که دیداری اتفاق بیفته. برم حرف بشنوم.


داشتم به تفاوت زمامداری امام خمینی و مقام معظم رهبری فکر میکردم. و اینکه اساسا تفاوت زمامداری این انسانهای الهی (غیر معصوم) با زمامداری امام عصر در زمان ظهور و حتی الان چگونه هست و در چه چیزی متفاوتن ، فکر میکردم.
و میرسیدم به مسئله تجلی اسما الله و اینکه فقط امام معصوم هست که مظهر جامع و اتم اسما و صفات الهیه هست و شیعیان راستین امام عصر (اولیای الهی) به اندازه سعه وجودی خودشان میتونن ظهور بدن اسماء الله رو. هیچ وقت مظهر اتم نیستن. برای همین اولیای الهی هرگز با هم اختلاف پیدا نمی کنن. مثلا شما هیچ وقت نمیدیدید آقای بهجت سخنی بگن که مقام معظم رهبری تضعیف بشن. یا آقای بهاء الدینی هرگز سخنی در جهت تضعیف یا حتی به اصطلاح امروزی ها (نقد) آقا نمی گفتن.یا علامه حسن زاده آملی با وجود شخصیت علمی و عرفانی بی نظیری که در قرون اخیر بی سابقه بوده دارن هرگز در مقام تعارض با رهبری نبودن بلکه بر عکس. بلکه این اولیای الهی مهیمن همدیگه هستن. مقام معظم رهبری باید بر کرسی ت بنشینن ، آقای بهجت در مقام مرجعیت و هدایت معرفتی.و دیگر اولیای خدا هر کدوم به وفق جداول وجودی خودشون در جایگاهی که باید باشن سربازی امام زمان رو میکنن.

مثلا شما میبینید مالک اشتر با تمام مدحی که حضرت امیر نسبت به ایشون کردن هرگز نبوده که حضرت دعایی یا مسائل علمی رو از جدول وجودی ایشون تجلی بدن. اما جناب کمیل نه.میبینیم که دعای کمیل از جدول وجودی ایشون تجلی پیدا کرد. ایشون جور دیگری سربازی امام زمانش را میکرد. 
اون اسمائی که از وجود مالک متجلی میشد با اسمائی که از وجود کمیل متجلی میشد متفاوت بود. امام از هر کدوم اینها در جای خودش استفاده میکرد. البته کمیل گویا یکی از فرماندارن امام علی هم بوده. اما نوع مواجهه امام با کمیل و مالک خیلی متفاوت بوده. از طرفی یکی مثل جناب قنبر که غرق در ولایت امیرالمومنین بود هیچ مسئولیت اجتماعی و مدنی نداشت.
اولیای الهی در عصر ما هم اینگونه هستن. امام عصر میدونه از هر کدومشون در چه جایگاهی استفاده کنن. تا هم برای خود اون اشخاص کمال بیاره هم برای جامعه. و اینها برای همین هرگز با هم اختلافی ندارن. از همدیگه استعانت میگیرن. چه بسا در بین خودشون یکی به دیگری تذکری هم بده اما در بین اجتماع مهیمن همدیگه هستن.

ما منتظریم .
چقدر در همین باب هم بیشتر دوست دارم حرف بشنوم تا اینکه حرف بزنم.
البته این رو هم بگم از حضور بزرگواران در اینجا واقعا انرژی میگیرم. 




تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

سايه اخبار مذهبی مجله ویکندر فرهیختگان و پیشکسوت گذشته حال آینده ساوه با من از ماه بگو سايت تفريحي ،سرگرمي،آموزشي آوافان طراحي فروشگاه اينترنتي گل پیچک معجزه عشق...