آخر سال پر حادثه و پر اتفاق و پر خرجی رو از جهات گوناگون میگذرونم.
برای اینکه وا ندم و نگرانی هام رو به خانواده منتقل نکنم و بتونم نگرانی های جدی همسرم رو هم به آرامش تبدیل کنم نیاز به نورانیت و توکل بیشتری دارم.
التماس دعا از همه کسانی که اینجا رو میخونن.
حکومتی که بعد از ظهور شکل میگیره حکومت و حاکمیت مستضعفان هست.
مستضعف ، انسانِ عوامِ ضعیف نیست.
مستضعف انسان بسیار توانمند و عالمی هست که به ضعف کشیده شده. ضعیف شمرده شده. به زاویه رانده شده.
الیوم امام مستضعفین،حضرت بقیةالله بیش از همه به ضعف کشیده شده.
حکومت مستضعفین به معنای حکومت عوام و فقرای مادی بیسواد نیست.
بلکه حکومت و حاکمیت کسانی هست که اقیانوس علم و معرفتن اما جهل اجتماع اونها رو به زاویه رونده.
مستضعف رو در لغت نامه دهخدا جستجو کنید. مطلقا انسان ضعیف منظور نیست. بلکه انسانهای توانمندِ به ضعف کشیده شده منظور هستن
ماه فروزنده چون پنهان شود
شب پره بازیگر میدان شود
منبع این داستان رو نمیدونم اما چون پای منبر بزرگواری شنیدم و به حساسیت ایشان رو سند داشتن سخن آگاهم داستان رو نقل میکنم. البته نقل به مضمون.
یکی از اعراب در دوران غربت پیغمبر (گویا 13 سال مکه بوده) خدمت و کمکی به پیامبر کردن. بعد از اینکه پیامبر به قدرت و حکومت رسیدن اومدن نزد آقا و عرضه داشتن: من اون موقع به شما خدمتی کردم. حالا که شما به قدرت رسیدید چگونه برایم جبران میکنید؟
آقا فرمودن: شما یک حاجت مستجاب پیش من دارید. هر چه باشه من خدمت شما تقدیم میکنم.
اون عرب مهلتی خواست تا فکر کند و بعد عرض حاجت کنه.
بعد از فکر کردن برگشت و عرضه داشت: آقا من میخوام در اون دنیا همنشین شما باشم
آقا نگاهشون کردن و فرمودن: خودت به این نتیجه رسیدی ؟
اون عرب عرضه داشتن: بله.
پیامبر (ص) فرمودن : باشه فقط باید کمکم بکنی. و دستورالعملی به ایشون دادن.
یک نکته اساسی در این داستان وجود داره
برای من عجیب بود که چطور میشه یک اعرابی ولو پاک با یک صاحب عصمت اون هم خاتم الانبیای دارای مقام ختمیت در آخرت همنشین بشه. آخه باید کشش اون مقام آقای ما رو داشته باشه یا نه؟
همینطور بی حساب و کتاب که نمیشه.
نمیشه که بگیم ما از سیمی که ظرفیت عبور دادن 50 وات برق رو داره 500 وات برق عبور میدیم ان شا الله مشکلی پیش نمیاد. خب این حرف اساس نداره. اون ان شا الله هم یک ان شا الله وهمی هست. لذا اینکه پیامبر به ایشون فرمودن باید کمکم کنی و دستورالعمل دادن یعنی تلاش کردن تا براشون ظرفیت سازی بکنن تا اون عرب بتونه ظرفیت همنشینی رو پیدا کنه.
اما نکته اش:
پیامبر از ایشون سوال کردن آیا خودت به این نتیجه رسیدی؟ یا خواست خودت بود؟
یعنی آیا این مطالبه از درون خودت جوشید؟
همش همینه بزرگواران. مهم طلبی هست که از درونمون بجوشه. اون طلب چقدر عمق و ریشه داره؟. تا حالا به طلب درونمون فکر کردیم؟. چقدر محکش زدیم؟. چقدرش وهم و خیال پردازی هست. چقدرش حقیقی؟
اگر طلبی صادقانه برای تعالی داشته باشیم که در اون طلب مستحکم و راسخ باشیم محاله تلاش بکنیم و بهش نرسیم. تمام عالم مامورن تا ما رو به طلب های صادقانه مون برسونن.
ببینیم طلبمون در سیر صعود تا کجاست؟. خوبه خلوتی داشته باشیم و تا طلب صادقانه مون رو تشخیص بدیم. کوفیان هم امام حسین (ع) رو طلب کرده بودن با دلهاشون هم طلب کردن اما صادقانه و عمیق نبود. شد آنچه شد
خوبه امشب ببینیم طلب صادقانه قلبمون چیه: خوش فرمودن اون بزرگوار : "هر چیز که در جستن آنی، آنی"
اگر یک عرب ساده هم باشیم اما طلب صادقانه مون همنشینی با پیامبر باشه تمام نظام تکوین مامور میشه تا ما رو برسونه. اتفاقات و سختی های مسیر همه معد هستن برای اون وصول. اصل طلب ما هست.
وقتی ریختن در خونه مولامون امام علی علیه سلام برای اینکه آقاجانمون حکومتشون رو بدست بگیرن. آقا نگاهی به طلبهای صادقانه درونشون انداختن و فرمودن: اگر حضور انبوه شما و عهدی که خدا از ما گرفته نبود افسار خلافت رو روی دوشش مینداختم تا هر کجا خواست بره.(نقل به مضمون)
از این فرمایش آقا اینطور برداشت میکنم که آقا "طوع" نداشتن برای خلیفه شدن برای مردمی که "طلب" تعالی ندارن. و صرفا بر اساس اتمام حجت پذیرفتن. لذا حکومتشان چند سالی بیشتر دوام نداشت.
ما در دعای فرج میخوانیم "حتی تسکنه ارضک طوعا" این (طوع= رغبت) رو هم میشه به امام مرتبط کرد هم به امت.
امام وقتی طوع داره افسار حکومت بر ما رو به دستش بگیره که "طلب درونی" ما طلب کوتاه و پستی نباشه.
راستی طلبمون چیه؟. چرا منتظر ظهور هستیم؟. از آقا چی میخوایم؟.
چه خوش فرمود امام جان ما حضرت علی (ع) : خدا رحمت کند کسی رو که میدونه از کجا اومده و در کجا هست و به کجا میره (بازم نقل به مضمون :( _ "دیگه منو با همین نقص حافظه بپذیرید")
در واقع "طوع" امام برای اسکان در ارض به "طلب های صادقانه درون ما" برمیگرده.
برای تعالی طلب درون خودمون و تمام مردم مون امشب دعا کنیم.
راستش اصلا ناراحت نیستم که بگم نهج البلاغه رو اون هم فقط خطبه توحیدی (خطبه اول) رو حدود هفت سال پیش خوندم. راستش میخواستم خطب بعدی رو هم بخونم اما اونقدر این خطبه برام سکر آور بود که دوست داشتم برای سالها غرق این خطبه بشم تا.
شاید ظرفم خیلی کوچیک بود (باید گفت ظرف ما در مقابل ظرف حضرت امیر عدم است در برابر وجود) اما هفت ساله در حیرت این خطبه حضرت امیر علیه سلام هستم. تمام عرفای ما با اون وسعت نظرشون در توحید باید بیان اینجا خیمه بزنن. و البته بی راه نیست اگر بگم لاجرم اون حرفهای رفیع رو در باب توحید از دل همچین کلامهای نورانی ای بیرون کشیدن و خوشه چینی کردن.
شاید اگر از قبل از خوندن این خطبه غرق نگاه توحیدی عرفای اصیل اسلامی نبودم شکوه و عظمت نگاه توحیدی حضرت امیر اینقدر برام جلوه نداشت. من هفت ساله در این خطبه موندم. من فقط خطبه توحیدی حضرت امیر علیه سلام رو خوندم. بقیه رو. نمیدونم فکر کنم نخوندم. البته چرا روخوانی کردم اما.
من هنوز در خطبه توحیدی بسر میبرم.
من هفت سال پیش. توی ماه رمضان. در پادگان ارتش در شهر شیراز. در کتابخانه پادگان. عظمت این خطبه برام جلوه کرد. دوست دارم در ماه رمضان امسال دوباره دست به دامن حضرت امیر بشم تا درک بیشتری از این خطبه نصیبم کنه.
خدایا تو خود شاهدی این خطبه چه دلی از من برد. اما.
به لاک پشت گفتن به کجا میروی؟
گفت به چین و ماچین.
گفتن: با این راه و روش تو؟
خدایا توقعمون زیاده. چون 14 معصوم داریم. چون اولیا الله ی داریم که حقیقتا در مسیر این معصومین هستن. چون شما خدای این پاکان هستید.
میشه طمع نکرد؟.
توجه ما در نماز وقتی الهی میشه و به سمت الله میشه که توجهات ما در کل روز ما الهی بشه.
در واقع نوع توجهات ما در نماز انعکاسی هست از نوع توجهات ما در طول روز
توجهات در روزمره و اتفاقات و مشاهدات روزمره چطور باید الهی بشه؟
بد نیست روش فکر بشه. سوال بسیار جدی ای هست.
فقط این رو میدونم کسانی که در حین نماز به خودشون تکلف بار میکنن و در ذهنشون جنگی دارن برای اینکه توجه شون به سمت خدا بره بهره کافی از عقل ندارن. دچار اوهام هستن.
محبت ها و ارادت ها و تحویل گرفتنهایی که به خاطر امنیت شغلی و منافع شخصی هست حالم رو بهم میزنه.
چطور بعضی دخترها و پسرهایی که به خاطر زیبایی شون یا موقعیت اجتماعی شون یا موقعیت اقتصادیشون یا هر چیزی که باید توی این دنیا گذاشت و رفت بهشون محبت میکنن، اون محبت و توجه رو جدی میگیرن.
چطور بالا نمیارن؟!!!
حالم از بعضی از توجه ها بهم میخوره.
به گمونم قبلا از عموی همسرم تعریف کردم
توی اولین دیداری که باهاش داشتم به دلم نشست.
چقدر اولین ها موثر هستن. توی اولین دیدار وقتی پدر خانمم منو به برادرش معرفی کرد اون با خوشرویی به سمتم اومد و دو تا بازوهام رو گرفت و ماچی به پیشونی ام کرد و منو در آغوش گرفت و دوباره جدا شد و به چهره ام نگاه کرد. رو کرد به پدر خانمم و گفت چقدر چهره اش نورانیه :) (لازم نیست بگم در حال تعریف از خود نیستم دیگه. هدف چیز دیگریست)
لاجرم هر کس دیگه ای جای من بود ازش خوشش می اومد.
اما این مرد شصت و اندی ساله یه سپاهی بازنشسته هست و بسیار متشرع و اهل مراقبت و فوق العاده انرژی مثبت داره. طوری که فقط با چند جمله اش میتونه حالت رو زیر و رو کنه.
برای تعطیلات نوروز نتونستیم بریم خونه شون. بهش زنگ زدیم تا تلفنی احوال بپرسیم بعد از سلام و علیکی گرم بهم گفت: عمو جون یه کاری برام میکنی؟
گفتم در خدمتم.
گفت: برام دعای خاص کن. ویژه دعام کن.
منو میگی. میخواستم آب بشم. هیچی گفتم چشم. شما هم دعامون کنید.
همین تعامل و رو با خانمم داره. تازه گرمتر و صمیمی تر. خانمم خیلی دوستش داره.
مثلا توی همون صحبت تلفنی وقتی خانمم دعوتش کرد بیاد خونه مون . گفت: حتما میام عزیزم میام اونجا با هم بریم جاهای دیدنی اون شهر رو ببینیم. میام با هم میریم کلی میگردیم و خوش میگذره و .
خانمم چند روز پیش بهم میگفت خیلی دوست داشتم بابام هم مثل عمو با ما رفتار کنه. عمو خیلی مهربونه. همه خانواده ام به مراقبت های عمو خرده میگیرن و میگن زیادی مقیده اما من واقعا قبولش دارم.
خلاصه خیلی درد دل کرد.
اینها جادوی ایمانه. نه جادوی ارتباط.
من یقین دارم.
من چند سالی که اینجا هستم غالبا گوینده بودم نه شنونده. چه در نوشتن مطالبم. چه در پاسخ به نظرها. چه در نظر گذاشتن برای وبلاگها.
یعنی اینطور نبوده که به کسی رجوع کنم برای خلاء هام (شنیدن).
صادقانه میگم من این رفتار رو به حساب غرورم نمیذارم. آدم متکبر به معنای عامش نیستم.(اما خب نمی تونم دلیلم رو هم بگم.)
اما من هم مثل همه انسانها نیاز به شنیدن دارم. نیاز به ورودی دارم. این موجب شده بیش از اون که در این فضا مینویسم (مطلب و نظر)، همواره در حال گوش دادن سخنرانی هستم.(چند سالی هست که خیلی فرصت مطالعه کتاب ندارم.)
اما هیچ چیزی جای شنیدن در مقام گفتگو رو نمیگیره.
برای همین از تمام لذتهای دنیا و چه بسا آخرت بزرگترین لذت برای من همنشینی و گفت و شنود با انسانهای مومن دارای سعه وجودی هست. چون تجربه کردمش. مزه اش زیر زبونم هست و هرگز فراموشش نمی کنم.
علاوه بر این اینجا در مقام گفتن هم نمیشه هر چیزی رو گفت. باید مراعات ذهنیت ها و . هم بشه.
دوست دارم برای نیمه شعبان برم جایی که بیشتر شنونده باشم. برم جایی که دیداری اتفاق بیفته. برم حرف بشنوم.
درباره این سایت